تئوري هاي انقلاب
تئوري هاي انقلاب
1.مقدمه
اکنون مناسب است تا نظريه ها و تئوري هاي گوناگوني که علل موجده، فرآيند و روند انقلاب را مطرح کرده اند، مورد بررسي قرار گيرند. در اين درس تلاش خواهد شد تا تئوري هاي مهم در اين زمينه که از سوي انديشمندان غيرمسلمان مطرح گرديده است، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و در آينده ي نظريه ي انديشمندان مسلمان مطرح خواهد گرديد.
2. تعريف تئوري هاي انقلاب
تئوري هاي ارائه شده در زمينه ي انقلاب
الف - نظريه ها نخبه گرايانه ي حکماي يونان باستان
از نظر افلاطون، حکومت مطلوب، حکومتي است که حکيمان عهده دار رهبري آن باشند براي آن که بتوان جامعه اي را به خوبي اداره کرد، بايد کساني که مدير جامعه مي شوند، افراد برتري باشند که جامع علوم مختلف و از لحاظ تربيتي و اخلاقي ممتاز باشند. به عبارت ديگر، ممکن است کساني علم زيادي هم داشته باشند و خيلي از مسايل مردم را بدانند؛ ولي منفعت طلبي و سود جويي خودشان مانع از آن شود که مصالح مردم را تعيين کنند. از اين رو حاکمان علاوه بر حکمت نظري بايد داراي حکمت عملي هم باشند؛ يعني تقوا، وارستگي و شايستگي هم داشته باشند، زيرا چنين کساني بهتر مي دانند که چه راهي را بايد انتخاب کنند. از آن جايي که چون متخلق به اخلاق حسنه هم هستند، مصلحت جامعه را رعايت کرده، مصالح عموم مردم را فداي مصالح شخصي خود نمي کنند.
افلاطون در نظريه خود، اهميت ويژه اي را براي تعليم و تربيت جسمي و روحي در تحکيم و تثبيت يک نظام سياسي قايل شد و کم توجهي به اين مسأله را زمينه ساز بروز آشوب و ناامني در مدينه فاضله دانست.18 او وجود شکاف در ميان اعضاي طبقه ي حاکم را سبب تبدل حکومت ها دانسته، معتقد است که مدينه فاضله در اثر عدم تعليم و تربيت صحيح به حکومت «تيمارشي» تبديل خواهد شد و در صورت افزون يافتن جاه طلبي در اين نوع حکومت، حکومتي ديگر به نام «اليگارشي» جايگزين آن خواهد شد. روي آوردن به سمت ثروت و توجه بيش از حد به آن نيز زمينه را براي حکومت «دموکراسي» فراهم خواهد ساخت و اين نوع حکومت نيز که آزادي در آن به حد افراط کشيده مي شود، جاي خود را به حکومت هاي «استبدادي» خواهد داد.19
در ارزيابي نظريه ي افلاطون بايد گفت که متأسفانه اين نظريه هيچ گاه فرصت مناسبي پيدا نکرد تا در يک دوره تاريخي تجربه شود و افرادي در رأس حکومت قرار گيرند که از نظر حکمت علمي و عملي، از برجستگان جامعه باشند. از اين رو مدينه ي فاضله اي را که او در ذهن خود ترسيم کرد، يک تئوري بود که در کتاب هاي او باقي ماند و هيچ گاه در طول تاريخ حکومت به دست برترين حکيمان نيفتاد، مگر در دوراني که حکومت در دست انبيا و دوران کوتاهي در دست ائمه معصومين قرار گرفت. همچنين براساس متون ديني، اداره کردن جامعه تنها با يک گروه معدودي به نام حکيمان يا نخبگان شايسته ديگر عملي نيست. درست است که فکر و مديريت بايد از کسي باشد که عقل، تجربه و مهارت بيشتري دارد؛ ولي وقوع خارجي چنين نظامي تنها با وجود حکيمان و نخبگان سامان نمي گيرد.
پس از افلاطون بايد از نظريه ي ارسطو در زمينه ي انقلاب ياد کرد. او در رساله ي سياست خود، که کتاب پنجم آن اختصاص به بحث انقلاب يافته است، نظريه ي خود را مطرح ساخته است. او اهداف انقلاب را در تغيير تمام يا جزيي از وضع موجود و نيز رفع نابرابري خلاصه مي کند 20 و سپس با ذکر علل عمومي انقلاب، يعني علت هاي مادي، فاعلي و غايي و نيز علل خصوصي انقلاب، که ويژه ي رژيم هاي خاص است، به تحليل اين حرکت اجتماعي مي پردازد.21 اما بايد توجه داشت که ارسطو، در تعابير خود از واژه ي«انقلاب»، برداشت صريح و واحدي ارائه نداده است، به طوري که حتي اين واژه را به مواردي تعميم داده است که هم اينک اصطلاحاتي همچون «اصلاح» به آن اطلاق مي گردد. البته ذکر اين نکته نيز اهميت دارد که در آثار حکماي يونان باستان، واژه ي «انقلاب»، با مفهوم اصطلاحي کنوني آن، کاملاً به يک معنا نيست و تفاوت هايي در اين زمينه وجود دارد و به همين خاطر بسياري از کتب، که متکفل بيان نظريات انقلاب گرديده اند، اين نظريات را درقالب نظريات انقلاب مطرح نساخته اند.
ب - نظريه ي مارکس
نظريه ي انقلاب مارکس حاصل همين انديشه است. از نظر وي، در جامعه ي سرمايه داري، سرمايه دار، به دليل عدم پرداخت مزد واقعي کارگر، باعث به وجود آمدن ارزش اضافي مي شود و اين امر زمينه ي انباشت سرمايه را فراهم مي سازد. با تداوم اين روند، کارگر به وضعيت خود، بيش از پيش، آشنا مي شود و به فقر خود و غناي روزافزون سرمايه دار پي مي برد. اين آگاهي سبب انقلاب طبقه ي کارگر مي شود. بنابراين از نظر مارکس بايستي انقلاب در جوامعي رخ دهد که بيشتر صنعتي شده اند.
به عبارت ديگر، مارکسيست ها معتقدند که مارکسيسم علم انقلاب است و در عالَم، هيچ نوع جهان بين ديگري را نمي توان يافت که به انسان ها علم انقلاب کردن و طريقه ي ايجاد تحول در جامعه را بياموزد. مارکسيست ها در مباحث خود جايگاه خاصي را براي منطق ديالکتيک قايلند. به نظر آنان، هر پديده اي در اين جهان، اعم از پديده هاي طبيعي، اجتماعي، فکري و فرهنگي، محکوم به اين قانون ديالکتيکي است. بر اساس اين قانون، هر پديده اي که در عالم محقق مي شود، ضد خود را در درون خود به وجود مي آورد. اين پديده با ضد خود ترکيب شده، پديده ي جديدي را در طبيعت به وجود مي آورد. به عنوان نمونه، زماني که پديده اي به نام تخم مرغ به وجود مي آيد، عاملي نيز در درون آن وجود دارد که خواهان تغيير تخم مرغ است و آن عامل همان نطفه اي است که در داخل تخم مرغ قرار دارد. زماني که اين تخم مرغ در شرايط و حرارت خاصي قرار گيرد، اين دو با يکديگر ترکيب شده، در درون هم هضم مي گردند و در نتيجه پديده ي جديدي به نام جوجه به وجود مي آيد. در اين فرآيند، تخم مرغ را تز، ضد آن را آنتي تز و آن جوجه را سنتز مي نامند.
طبق اعتقاد ماترياليست ها، اين قانون علاوه بر طبيعت، در فکر انسان ها نيز حکم فرما است. به اين ترتيب که ابتدا در مغز انسان، يک فکري پديدار مي گردد. اين فکر، در درون خود، ضد خود را به وجود مي آورد و پس از ترکيب اين دو، فکر کامل تري به وجود مي آيد. در جامعه نيز همين گونه است، در ابتدا جامعه، شکلي پيدا مي کند که در درون خود ضد خود را به وجود مي آورد و اين ضد، به مرور، رشد کرده، از طريق ترکيب با تز، به صورت سنتز در مي آيد.
بر اساس اين ديدگاه، بشر در ابتدا به صورت يک جامعه ي بدوي زندگي مي کرده است. در آن زمان، که انسان در جنگل ها مي زيست، عده اي با هم در کنار يکديگر کار مي کردند و نتيجه ي کار خود را نيز با هم مورد استفاده قرار مي دادند. اين جامعه اشتراکي بدوي، که «کمون اوليه» ناميده مي شود، ضد خود را در درون خود به وجود مي آورد و منجر به پيدايش جامعه ي برده داري شد. در اين گونه جوامع، آناني که قوي تر از ديگران بودند، افراد ضعيف را به نوکري خود درآوردند. اين جوامع نيز به مرور ايام، تکامل يافت و جامعه ي فئوداليسم يا جامعه ي ارباب و رعيتي به وجود آمد. باز هم جامعه ي مذکور، ضد خود را در درون خود به وجود آورد و به جامعه ي سرمايه داري منتهي گرديد. جامعه ي سرمايه داري نيز در درون خود، ضد خود را به وجود آورد جامعه ي کمونيستي سامان داد. اين فرآيند، يک مسير اجتناب ناپذير در طول تاريخ است و با پيدايش مراحل نخستين، ايجاد جوامع کمونيستي قطعي خواهد بود.
ماترياليست ها در توضيح اين روند اظهار مي دارند که در جامعه ي سرمايه داري، سرمايه داران ناگزيرند که براي استفاده از سرمايه خود،ديگران را به عنوان کارگر استخدام کنند. با افزايش سرمايه ها، کارگرها نيز به تدريج افزايش مي يابند. سپس اين کارگر ضد سرمايه دار، در درون آن جامعه ي سرمايه داري رشد مي کند و به تدريج، سرمايه دار را کنار مي زند و خود، مالک سرمايه مي شود. در اين مرحله آنان به طور اشتراکي زندگي مي کنند و مالکيت، به طور کلي، برداشته مي شود و جامعه به کمون نهايي - که همان اشتراک عمومي است - نايل مي آيد.
در ارزيابي نظريه ي مارکس مي توان گفت که اولاً تئوري مارکسيست ها در عمل با مشکل مواجه شده است. هر جا که کمونيسم به وجود آمد، پس از چندي، عقب نشست به سرمايه داري بازگشت. وقايع بسياري در جهان، پيش بيني هاي نظريه پردازاني همچون مارکس را خلاف واقع نشان داد. سرنوشت شوروي کمونيستي، فروپاشي بود و چين نيز، که به همراه شوروي، از قطب هاي کمونيسم در دنيا به شمار مي رفت، به سمت سرمايه داري گرايش پيدا کرده است و اقتصاد خود را بر آن اساس هدايت مي کند. همين امر مارکسيست هاي بعدي را وادار ساخت تا تغييراتي در آن نظريه به وجود آورند.
اگر از پيروان مکتب مارکس در مورد چگونگي وقوع انقلاب اسلامي سؤال شود، آنان در پاسخ خواهند گفت که مردم فقير، آنتي تز جامعه ي سرمايه داري ايران بودند که عليه طبقه ي سرمايه دار قيام کردند به پيروزي رسيدند. در واقع، با ترکيب تز و آنتي تز، سنتز به وجود آمد. اما کمونيستها در مورد انقلاب اسلامي معتقدند که اين انقلاب، هنوز، به طور کامل، به نفع کارگران نبوده است. از اين رو انقلاب کمونيستي ديگري محقق خواهد شد که اين خلأ را جبران کند. نظر شما راجع به اين پيش بيني چيست؟ آيا با توجه به اشتباه مارکسيست ها نسبت به پيش بيني موارد ديگر، آيا اين پيش بيني نيز محقق خواهد شد؟ در صورتي که جواب مثبت است، علّت ناکامي اين نظريه را در چه مي دانيد؟ اين بحث را با دوستان خود به گفت و گو گذاريد.
علاوه بر اشکالي که ذکر گرديد، مارکس نظريه خود را بر مبناي ديدگاه تضاد و مادي گرايي ديالکتيک بنا نهاد که بر آن اشکالات فراواني وارد است.22
از ديدگاه اسلام نيز مادي گرايي مارکسيسم به شدت رد مي شود. بر اساس آموزه هاي اسلامي، دو عامل لازم براي پيروزي نهايي و واقعي جامعه، ايمان و عمل صالح است:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ 23 خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد ،همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين [خود] قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گرايد، آنانند كه نافرمانند.
مطابق اين آيه ي شريفه، در اثر ايمان و عمل صالح است که به پيروزي نهايي و حقيقي مي رسد، به خصوص جامعه ي اسلامي که در اين آيه مخاطب قرار گرفته است. هدف از اين جايگزيني نيز تنها رسيدگي به امور مادي و اقتصادي افراد نيست؛ بلکه جانشين شدن مؤمنان در روي زمين و برداشته شدن خوف و ناامني از بندگان، وسيله اي براي رسيدن به هدف نهايي مي باشد که همان پرستش خداوند در روي زمين است. پس عامل اصلي تکامل جامعه، از ديدگاه اسلام، ايمان و عمل صالح است.
تفاوت ديگري ميان مکتب اسلام و انديشه ي کمونيستي وجود دارد. در زمينه ي بقاي انقلاب، از آن جا که ماترياليست ها، جريان تاريخ را جبري مي دانند، وقوع انقلاب را قانون طبيعت مي شمارند و واهمه اي از نابودي نظام موجود ندارند. ولي از نظر اسلام همواره بايد از دست رفتن نظام ترسيد، زيرا هيچ گاه نبايد دشمنان خارجي را منفعل و مرده تلقي کرد. دشمنان هميشه وجود دارند و در حال دسيسه و فعاليت هستند. بر خلاف ديدگاه ماترياليستها، اسلام به جبر تاريخ وقعي نمي نهد؛ بلکه انسان را موجود آزادي مي داند که با اراده خود کار مي کنند و توان پيش رفت و امکان عقب گرد را دارد.
ج - نظريه ي کارکرد گرايان
دورکهايم معتقد بود که جامعه داراي نظم اخلاقي است که از درون خود آن مي جوشد و همين امر جامعه را به سمت يک پارچگي و هم بستگي سوق خواهد داد. بر خلاف مارکس که انقلاب را امري اجتناب ناپذير مي پنداشت، کارکرد گراياني همچون دورکهايم، انقلاب را امري استثنايي به شمار مي آوردند که در خلاف روند عادي جامعه به وقوع مي پيوندد.
يکي ديگر از کارکرد گرايان، پارسونز بود. از نظر او چهار مقوله مي تواند سبب هم بستگي در اجتماع شود: ارزش ها، هنجارها، نقش ها و جمع ها.
ارزش ها عبارتند از: اصول، معيارها و صفاتي که ارزش مند و مطلوب به شمار مي آيند. هنجارها نيز قواعدي هستند که وسيله نيل به ارزشها به شمار مي روند. همچنين نقش هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و ... براي ايجاد همبستگي در جامعه ضروري مي نمايند و در نهايت جمع ها، مجموعه ي نهادينه شده ي ارزش ها، هنجارها و نقش ها به شمار مي روند.
شارح نظرات پارسونز، فردي به نام جانسون است که معتقد بود، ناهماهنگي ميان ارزش ها و محيط، زمينه را براي انقلاب فراهم مي سازد. او چهار عامل را منشأ ناهنجاري و عدم تعادل مي داند. الف - منابع بيروني تغيير در ارزش ها (مانند ورود يک ايدئولوژي بيگانه)، ب - منابع دروني تغيير در ارزش ها (مثل بدعت گذاري رهبران)، ج - منابع دروني تغيير در محيط (مانند ازدياد جمعيت)، د - منابع بروني تغيير در محيط (مانند تهاجم فرهنگي). ورود اين عوامل به درون جامعه، منجر به کارکرد نامناسب چند جانبه خواهد شد. براي برخورد با اين عوامل،نخبگان مي توانند دو راه را در پيش گيرند: 1. آنان خود را با شرايط موجود وفق دهند و به عنوان نمونه، ايدئولوژي وارداتي يا تهاجم فرهنگي را بپذيرند. که بي ترديد اين امر سبب کاهش اعتبار آنان خواهد شد. 2. نخبگان در برابر اين فشارها مقاومت نمايند که در اين صورت، بايد از ابزار مناسب براي پيروزي خود بهره برند. در غير اين صورت قدرت آنان با رکود مواجه خواهد شد و در نتيجه مشروعيت نظام نيز زير سؤال خواهد رفت. بنابراين، تورّم قدرت و از دست دادن اقتدار، زمينه را براي انقلاب فراهم خواهد ساخت.
اما در ارزيابي نظريه مذکور بايد گفت که اولاً اجتناب پذير بودن انقلاب، که اساس نظريه ي اين دسته از انديشمندان را تشکيل مي دهد، با ديگر بخش هاي اين نظريه همخواني ندارد؛ چرا که در بخشي ديگر از اين نظريه بر ضروري بودن انقلاب و اجتناب ناپذير بودن آن در صورت فراهم بودن شرايط تاکيد شده است. ثانياً برخلاف نظريه ي جانسون، روند همواره بدين گونه که او پيش بيني کرده است، پيش نخواهد رفت؛ بلکه انعطاف پذيري نخبگان حکومتي مي تواند گاه ثبات و گاه بي ثباتي و تشديد روند انقلاب را در پي داشته باشد. علاوه بر اين، وي براي خصوصيات فردي رهبر انقلاب، نقش چنداني قايل نيست و حال آن که اين نقش را نمي توان در نظريه پردازي هاي انقلاب، ناديده گرفت.
جانسون در کتاب «تحول انقلابي»، تلاش نموده تا اين نظريه ي را تشريح و از آن دفاع نمايد. مطالعه مجموعه مطالب اين کتاب مي تواند نظريات اين دسته از نظريه پردازان را به خوبي انعکاس دهد.24 از سوي ديگر انديشمندان صاحب نظر در اين عرصه، اشکال هاي فراوان ديگري را متوجه اين ديدگاه نموده اند که مي تواند از اعتبار آن نظريه بکاهد.25
د - نظريه ي جامعه ي توده وار و کثرت گرا
يکي از مفاهيمي که در اين نظريه از جايگاه خاص برخوردار است، بسيج اجتماعي است. کورن هازر در تحليل خود از انقلاب، چهار نوع جامعه را برمي شمارد: جامعه ي همبسته ي سنّتي، جامعه ي تکثرگرا، جامعه ي توده اي و جامعه ي توتاليتر. در اولين نوع از جوامع، به دليل حاکميت سنت ها، بسيج توده اي رخ نخواهد داد .در جوامع کثرت گرا نيز به دليل تعدد مراکز قدرت ،بسيج توده اي رخ نخواهد داد وهر يک از افراد جامعه به يکي از اين مراکز وابسته اند. از اين طريق مي توان توده ها را به کنترل خود درآرود. اما در دو نوع جوامع ديگر، امکان بسيج توده اي وجود دارد.
اين نظريه پردازان، بر اين اعتقادند که انقلاب در جوامعي رخ مي دهد که ويژگي هاي ذيل را دارا باشند: وجود حکومتي که توانايي اجبار و کنترل تسليحات را در دست دارد، منافع حکومت، گروه هاي معارض و نيز منابع مادي (نظير تسليحات) ومعنوي (نظير وفاداري).
از جمله انتقاداتي که بر اين نظريه وارد شده است 26 آن که: اين نظريه براساس يک رخ داد تاريخي شکل گرفته و نمي توان آن را در عرصه هاي ديگر به اثبات رساند؛ علاوه براين که اثبات اين مطلب که متلاشي شدن پيوندهاي گروهي يا طبقاتي باعث رشد انقلابي توده اي مي شود، بسيار دشوار است.
ه - نظريه روان شناسانه ي انقلاب
1.مطالعاتي که شخصيت رهبر يا نخبه ي جامعه را زير ذره بين خود قرار مي دهد ؛در اين مطالعات بيشتر به سابقه ي افراد اشاره مي شود و از ان جا که غالب اين مطالعات توسط حاميان ان اشخاص انجام مي شود ،گاهي نوشته هاي پر از اغراق و دروغ است و چه بسا تا حد افسانه نيز افرادي مورد اشاره قرار مي گيرد .
2. مطالعاتي که سرکوب غرايز را محور قرار مي دهد؛ سورکين، به عنوان يکي از حاميان اين نظريه به شمار مي رود معتقد است که دگرگوني در جامعه يک امر به هنجار است و انقلاب تغييري به نسبت ناگهاني، سريع و خشونت آميز است که نهادهاي ارزشي يک جامعه را متحول مي سازد. از نظر او زماني انقلاب به وقوع خواهد پيوست که ارزش هاي جامعه از يکنواختي به درآيند. در واقع، هستي اجتماعي روکشي بر روي جنبه هاي فردي انسان است و در انقلاب، اين روکش برداشته مي شود و انسان به همان جنبه هاي فردي خود که وحشي منفرد است، باز مي گردد.
3. مطالعاتي که بر افزايش انتظارات و توقعات فزاينده متمرکزند. نظريه پرداز اصلي اين ديدگاه، جيمز ديويس است. وي از دو نظريه ي فقر فزاينده ي مارکس و رفاه نسبي دوتوکويل به نظريه ي جديدي دست يافت که بر اساس آن، هر چه که انتظارات و توقعات افراد افزايش يابد و از نيازهاي واقعي آنان فاصله بگيرد، توان رژيم بر پاسخ گويي به خواسته هاي مردم کاهش مي يابد. از اين رو، زمينه براي انقلاب فراهم مي شود و هرچه شکاف ميان خواسته ها و نيازهاي واقعي افزايش يابد، عمق انقلاب بيشتر خواهد شد. البته اين نظريه در نهايت، از دادن معياري براي انتظارات معقول و انتظارات فزاينده عاجز است و در واقع مفاهيم به کار رفته در نظريه ي جيمز ديويس مبهم و تعريف نشده هستند.
4. مطالعاتي که بر محروميت نسبي تأکيد مي ورزند. بر اساس نظريه ي تدگار، خشونت هاي مدني عبارتند از: آشوب، توطئه و جنگ داخلي. انقلاب از قسم اخير شمرده مي شود، زيرا اين نوع خشونت ها سازمان يافته اند و بخش وسيعي از جامعه را در برمي گيرند. از نظر تدگار براي ارزيابي هر خشونتي بايد سه ملاک را در نظر داشت: حجم و ميزان افراد در خشونت ها، مدت زمان خشونت ها و ضايعات نيروي انساني در اين خشونت ها.
اين نظريات نيز با چالش هاي مختلفي مواجه شده است و عمده ي اشکال اين طيف از نظريات اين است که در تحليل نهايي خود به مساله ي دگرگوني اجتماعي و يا انقلاب نمي پردازند؛ بلکه توجه خود را به علل و عوامل بروز خشونت از سوي توده ها در مقابل نخبگان سياسي متمرکز ساخته اند و اين مسأله با بررسي علل و عوامل بروز يک انقلاب يک سان نخواهد بود. 27
با توجه به تئوري هايي که در زمينه ي انقلاب مطرح گرديد، تلاش نماييد تا هر يک از اين تئوري ها را با انقلاب اسلامي ايران تطبيق نماييد و بر اساس اين رويداد مهم تاريخي، نقاط ضعف و قوت هر يک از آن ها را نشان دهيد. با دوستان خود، اين مطلب را بحث نماييد.
4.خلاصه و نتيجه گيري
2. افلاطون، که حکومت آرماني حکيمان را در ذهن خود داشت، اهميت ويژه اي را براي تعليم و تربيت جسمي و روحي در تحکيم و تثبيت يک نظام سياسي قايل شده است و کم توجهي به اين مسأله را زمينه ساز و بروز آشوب و ناامني در مدينه ي فاضله دانسته است.
3. ارسطو از علل عمومي و خصوصي انقلاب نام برده و اهداف انقلاب را در تغيير تمام يا جزيي از وضع موجود و نيز رفع نابرابري خلاصه کرده است.
4. مارکس انقلاب را ناشي از روابط توليد مي داند و آشنايي کارگر با فقر خود و غناي روزافزون سرمايه دار را زمينه ساز انقلاب طبقه ي کارگر معرفي کرده است.
5. کارکرد گرايان بر اين اعتقادند که با تشديد تقسيم کار در جوامع، گسست اجتماعي پديد خواهد آمد و همين امر سبب بروز کج روي اجتماعي خواهد شد.
6. از مفاهيم اساسي در نظريه ي جامعه ي توده وار و کثرت گرا، «بسيج اجتماعي» مي باشد. وقوع انقلاب مشروط به وجود اين عناصر است: حکومتي که توانايي اجبار و کنترل تسليحات را در دست دارد، منافع حکومت، گروه هاي معارض و نيز منابع مادي و معنوي.
7. نظريات چهارگانه روان شناسانه ي انقلاب، جنبه ي ديگري از رفتار اجتماعي را در نظر مي گيرد و بيشتر تمرکز خود را در بحث از انقلاب، بر روي نخبگان قرار مي دهد.
8. نقدهاي بسياري بر نظرياتي که پيرامون پديده ي انقلاب ارائه شده، وارد گرديده که حاکي از ضعف آن ها در تبيين پديده ي انقلاب است. از اين رو، بايسته است در درس بعدي، پديده ي انقلاب، از منظر ديني مورد توجه قرار گيرد؛ نظريه اي که اولاً نقاط ضعف تئوري هاي ديگر در زمينه انقلاب را ندارد و ثانياً ما را در تبيين بهتر انقلاب اسلامي ياري خواهد رساند.
1. ارسطو، سياست، ترجمه ي حميد عنايت، تهران: اميرکبير، چ 4، 1364.
2. افلاطون، جمهور،ترجمه ي فؤاد روحاني، [بي جا]: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ 5، 1368.
3. جانسون، چالمرز، تحول انقلابي (بررسي نظري پديده ي انقلاب)، ترجمه ي حميد الياسي، تهران: انتشارات اميرکبير، چ 1، 1363.
4. شجاعيان، محمد، انقلاب اسلامي و رهيافت فرهنگي (تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نظريه هاي انقلاب)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چ 1، 1382.
5. کاشاني، مجيد، جامعه شناسي انقلاب،[بي جا]: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پيام نور، چ3، 1376.
6. کوهن، آلوين استانفورد، تئوري ها انقلاب، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران، قومس، چ 2، 1381.
7. مصباح يزدي محمد تقي، ايدئولوژي تطبيقي، قم: مؤسسه ي در راه حق، 1361.
8. ــــــــــــــــ، پاسداري از سنگرهاي ايدئولوژيک، قم: مؤسسه در راه حق، 1361.
9. ــــــــــــــــ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن،[بي جا]: مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چ 2، 1372.
10. ــــــــــــــ، نقدي فشرده بر اصول مارکسيسم، قم: مؤسسه ي در راه حق، 1367.
11. مطهري، مرتضي، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، بخش جامعه و تاريخ، قم: انتشارات صدرا، [بي تا].
12. ملکوتيان، مصطفي، سيري در نظريه هاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1372.
پي نوشت ها :
15.آلوين استانفورد کوهن، تئوري هاي انقلاب، ص 13.
16.Theory.
17.غلامرضا علي بابايي، فرهنگ سياسي، ص181.
18.افلاطون، جمهور، ص 219.
19.همان، ص 453.
20.ارسطو، سياست، ص 203.
21.همان، ص 205.
22.رک: مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص 361-456. و: محمدتقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 275-305. و: محمدتقي مصباح يزدي، نقدي فشرده بر اصول مارکسيسم، ص 13-267. و: آلوين استانفورد کوهن، تئوري هاي انقلاب، ص 109 – 116
23.نور (24)، 55.
24.جانسون، چالمرز، تحول انقلابي (بررسي نظري پديده ي انقلاب).
25.ر. ک: مصطفي ملکوتيان، سيري در نظريه هاي انقلاب، ص 110. و:آلوين استانفورد کوهن، تئوري هاي انقلاب، ص 200.
26.ر. ک: همان، ص 235 – 238.
27.ر. ک: همان، ص 288.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}